هاتف بی صدا

هاتفی گویدکه برخیزیدازاین خواب گران

هاتف بی صدا

هاتفی گویدکه برخیزیدازاین خواب گران

هاتف بی صدا

افتادن در دام صید تو عجب صفایی دارد

کلمات کلیدی

درباره خودم می نویسم تا بشناسِیَم.جوانی بیست ساله که از دل روستا برآمده والان در دانشگاهی در حال تحصیل است.در دبیرستان نمونه دولتی رشته ریاضی وفیزیک می خوانده اما چون دید که نیازش وتوانش چیز دیگری را می طلبد به علوم اسلامی روی آورد تا بتواند مفید باشد.

او عمرش را در روستا گذرانده با خوشی ها و محدودیت ها و سختی ها و سادگی ها وهنوز هم در همان روستا؛در کوچه پس کوچه هایش کودکیه از دست رفته اش را مرور میکند.می بیند که چطور ایام تلخ وشیرین ابتدایی ودوران محنت بار راهنمایی ودوره رشد دبیرستان با دوستانی نمونه در مدرسه نمونه سپری شد والان دوسال است که از حضورش در دانشگاه می گذرد ودر پای سیستم در حال مرور وتایپ خاطراتش است.

فقط این را میدانم و به آن ایمان دارم که محدودیت وروستایی بودن هرگز نمی تواند جلوی رشد وتعالی انسان رابگیرد بلکه سکوی پرشی است که نصیب هر کسی نمی شود مشروط بر اینکه خدا را در وجودت حس و حفظ کنی."ربّ إنّی مغلوب فانتَصر،فإنّک خیر النّاصرین"