دل نوشته های یک دل(2)
- پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ق.ظ
- ۳ نظر
من همان دلی هستم که شرح حالم را خواندید.اکنون از دیگر دلها می خواهم تا پای درددلهای من بنشینند.
انسانها خیلی عجیب اند وخیلی ناسباسند وخیلی حب دنیا دارندو....اما همین انسانها در وجود خودقلب هم دارند،عقل هم دارند،نفس لوامه هم دارند وفطرت باک هم دارند.
تعریف کردن از خود خوب نیست اما در مواقعی باید این کار را کرد(فأمَا بنعمت ربِک فحدِث) من جایگاه تفقه ام(قلوبٌ لا یفقهون بها) وجایگاه تجمع عواطف و احساسات وعشق ها.
اما این انسانها در حق من ظلم کردند،هر کسی را در خانه من راه دادند.هر عشقی را هر نامی را هر محبتی را.
آری انسان باک بود والهی اما چه شد که حالا زمینی شده وخاکی.حتی من هم در وجودشان گرد وخاک کرفتم وپوسیدم وگندیدم.
منی که باید محل جلا باشم(وإذا ذکرالله وجلت قلوبهم)جه شده است که اینجنین از عرش به فرش أمده ام؟جه به سرم آمده؟ دیگر دوستانم(عقل ونفس لوامه وفطرت پاک)در چه حالند؟آیا آنها هم مثل من به گل نشسته اند؟
احساس می کنم چقدر کوچک شده ام ؛ به کمترین چیزها قانع شده ام.به این قانع شده ام که عاشق پول ومقام وزن و فرزند و ماشین و لباس و بازیکن فوتبال و هزاران بت بزرگ وکوچک باشم.
مرا چه شده؟چرا یک دفعه این احساس حقارت به من دست داد؟من که سرم به این همه بت های متنوع گرم بود.چه کسی این سوال های متنوع را به ذهنم انداخت؟
آهای حس قریب و غریب که این افکار را به ذهنم انداختی ؛اگر به اینها عشق نورزم بس به که باید عشق بورزم؟
آری لیاقت من این نبود که عاشق این پَستیجات شوم. اشتباه کردم. کمکم کن تا عاشق واقعی را پیدا کنم..............
ممنونم از این که حاضر شدی مرا در پیدا کردن عشق واقعی کمک کنی پس منتظرت هستم...........
- ۹۲/۰۶/۰۷