عشق حقیقی یا عشق مُسَکِّن
- يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ب.ظ
- ۳ نظر

بی حال و خموده ام ودارم زندگی می کنم؛ پر درد، پر رنج، بدون فکر ... عاشق می شوم، بی قرار می شوم، جان می کنم، زندگی می کنم، زجر می کشم، فکر می کنم و کارهایم را پیش می برم ... مدتی می گذرد؛ به عقب می نگرم، به نوع عاشق شدنم و به نوع زجر کشیدنم و به نوع فکر کردنم ... شاید الان حق من "آه" باشد چون عاشق شدم تا به خمودگی ام پایان دهم، عشق بازی کردم تا غافل از مشکلات و رنجهایم باشم و یا اینکه از عشق های قبلی ناامید شدم و می خواستم عشق جدیدی را تجربه کنم.
"آه"که چه عشق کثیفی.
محبوبم ببخش که در نوع عاشقی کردنم این نیت های زباله ای را قاطی عشق پاکت کردم و آن را کثیف کردم.
"آه" می کشم چون هیچ وقت به خاطر خودت عاشقت نبوده ام و "آه" می کشم که علی چه کرد و چه کشید و چگونه می نگریست که از عمق وجود می گوید:"ما عبدتک خوفاً من نارک ولا طمعاً فی جنتک بل وجدتک اهل للعبادة فعبدتک"
- ۹۳/۰۶/۰۲
معلومه کجایی
صدبار تا حالا تماس گرفتم کلا در از دسترس زمینی هایی
اعصابم خرد شده دیگه
این تابستون هم پر از اتفاقات مختلف بود
دعا کن
باید سر فرصت تعریف کنم
میبینمت
دعا یادت نره